پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

دهمین ماهگرد من

بیستم مهر شد و من ده ماهه شدم. دیگه کلی بزرگ شدم و چیزای جدید یاد گرفتم. می تونم با گرفتن چیزی، بایستم. صداهای بیشتری از خودم در می یارم و خوراکی های متنوع تری می خورم. موهامم که در شش ماهگی، از ته زده بودند، الان تو ده ماهگی کلی بلند شده. خلاصه که دارم واسه خودم کسی میشم. اینم عکس دهمین ماهگرد من با لباس و شلوار کادوی عمه جونم و عدد دهی که با مدادرنگی هام، برام ساختند. ...
21 مهر 1399

بازی با جاروبرقی

یک روز که مامان بزرگ داشت خونه رو جاروبرقی می کشید، من از جارو برقی ترسیدم و گریه کردم. مامان بزرگ هم برای این که ترس من از جاروبرقی از بین بره، اون جارو رو کنار من گذاشت تا باهاش بازی کنم. منم بهش دست زدم و دیدم بله، چیز خطرناکی نیست و نباید ازش بترسم. جدیدا گاهی این طوری می کنم، شاید مقدمه برای ایستادن باشه: و این هم عکس های من و جاروبرقی: ...
18 مهر 1399

بازی با دایی و خاله

یک روز تو خونه مامان بزرگ، مهمونی بود و خاله و دایی اینا اومده بودند. منم از صبح لباس های خوشگلم رو تنم کرده بودند و خوشحال از اومدن اونها بودم. بعد که اومدند با خاله و دایی، حسابی بازی کردم و بهم خوش گذشت. اینم منم که کنار خاله و دایی، باهاشون بازی می کردم. و خاله و دایی ، منو با سه چرخه ام تو خونه مامان بزرگ، سواری دادند: خلاصه که اون روز مهمونی، خیلی بهم خوش گذشت. کاش بازم تندتند بیان اینجا....
18 مهر 1399

پتوی گرم و نرمم

هواها دیگه سرد شده و رو من یک پتوی گرم و نرم و خوشگل که عمو جونم برای تولدم خریده، می اندازند که سردم نشه و بتونم خوب بخوابم. اینم عکس من با پتوی گرم و نرمم: ...
18 مهر 1399

پارساجون عاشق خوردنی (پوفه)

من هر جا خوردنی و خوراکی یا همون پوفه خودم ببینم، با سرعت خودمو بهش می رسونم که بخورم و کلن بچه خوش خوراکی هستم که همه چی می خورم. ولی خوشبختانه فعلا که استعداد چاقی ندارم و هیکلم میزونه. اینم منم که دارم تلاش می کنم از اون خربزه های خوشمزه بردارم بخورم: ...
18 مهر 1399

نون خوردن پارسایی

بله، من عاشق نون هستم و با لذت، وقتی نون دستم میدن گاز می زنم و می خورم. اخیرا هم از وقتی وارد ماه ده شدم، همراه بزرگترها صبحونه و نون و پنیر می خورم. اینم عکس من در خال خوردن نون بربری موقع صبحونه: ...
18 مهر 1399

لباس های پاییزی من

فصل پاییز و سرما از راه رسید و بابا و مامان این سوییشرت خوشگل کلاهدار رو برای من خریدند و تنم کردند: و اینم یک لباس جدید پاییزی دیگه ام برای تو خونه: و خاله هم این لباس زرد و سبز خوشگل رو برام خرید که خیلی دوسش دارم، ممنون از خاله جون: خلاصه که هر فصل، یک سری لباس های جدید برام می خرند، دستشون درد نکنه. ...
18 مهر 1399

شیطنت های پارسا

از پس شیطونم، گاهی میرم زیر صندلی و گیر می کنم، مثل اینجا: و یا در بالکن رو هی باز و بسته می کنم: و یا یک طنابی تو خونه پیدا می کنم و هی تکونش میدم و بالا و پایین می برمش: و کلی شیطونیهای دیگه هم دارم که بخوام بگم، کتاب میشه واسه خودش. ...
18 مهر 1399